چیزی دگر از جسم صدچاکش نمانده
حتی مجال یک نَفَـس آهـش نمانده
او یک تنه در بین یک لشکر اسیراست
دیگر به سوی خیمه هـا راهش نمانده
شمشیر وتیـرو نیـزه ها جانش ستاندند
چون مرغِ بسمل گشتـه و نایش نمانده
پا می کشی از چه زمین، پا شو تو ازجا
بنگـر عمـو از داغ تـو تـابـش نمانده
شـد پـایمـال سُـمّ مـرکب هـا سـر او
یک جای بـوسه بـر رُخِ ماهش نمانده
شاعر : وحید دکامین
- یکشنبه
- 30
- آذر
- 1393
- ساعت
- 3:53
- نوشته شده توسط
- سایت امام هشت
- شاعر:
-
وحید دکامین
ارسال دیدگاه