می آمد ودرچشم ترش اشک روان بود
از اینکه نبخشیده شود او نگران بود
با خجلت بسیار ز ره آمده بود و...
حالی به خدا در دل او فوق بیان بود
تنها مدد فاطمه شد باعث وصلش
درجان ودل او به همین ذکر توان بود
وقتی به زمین خورد دگراز اثر تیغ
دورش که همه لشکر اعدا به میان بود...
آمد که سرش را به برِ خویش بگیرد
خون از سرِ آزادِ ره عشق روان بود
حرّ داد سلامی بسوی حضرت ارباب
بـا دادن جـان راهـی دیـدارجنان بود
شاعر : وحید دکامین
- یکشنبه
- 30
- آذر
- 1393
- ساعت
- 3:54
- نوشته شده توسط
- سایت امام هشت
- شاعر:
-
وحید دکامین
ارسال دیدگاه