با دیده های خیس و دلی بی شکیب و مست
با یک دل سیاه همانند بت پرست
چون سائلی که هیچ نداشته در دو دست
در روبروی صحن شما این دلم شکست
اندازه ی دو بال مگس ریخت اشک من
دیدم که عشق تو به دل زار من نشست
تا روبروی صحن گوهر شاد آمدم
بی میل تر شدم به دو عالم ، و هر چه هست
گفتم سلام شاه خراسان منم "غلام"
شکر خدا که قصه ی عشقت نشد تمام ....
گفتم دخیل پنجره فولاد میشوم
دیگر ز زیر بار غم آزاد می شوم
بغضم چرا نمی ترکد ... آه ... یا رضا
با اشک مثل شاخه ی شمشاد می شوم
گفتم "رضا" شفا بده این قلب خسته را
با یک نظر به خاک تو سجاد می شوم
مرغم که بین دست کریم تو ، ماه من
کم کم اسیر پنجه ی صیاد می شوم
آقا خلاصه یک نظرت کرد کار خود
برگشت سائل تو به شهر و دیار خود
از درد و داغ کوی مدینه که..... بگذریم....
از خاک و خون و زخم به سینه که... بگذریم....
از آتشی که بر در مولا زدند ...... وای ....
از ظلم و جور عالم کینه که....... بگذریم ....
با یک طناب جسم علی را کشید ، آه
از آن دو دست بسته به پینه که ..... بگذریم...
دیگر نفس نفس زدن مادرت چه بود
از آن خراج و باج و هزینه که ..... بگذریم .....
دیدی به زخم کهنه ات آقا نمک زدند
در بین کوچه مادرتان را کتک زدند
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 30
- آذر
- 1393
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- خادم
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه