کی میدونه درد غربت
چه جوری آروم می گیره
کی میدونه چقدر سخته
کسی در غربت بمیره
ای ابر بی بارون ببار
بر دشت و بر هامون ببار
در عزای اون نیمه جونی که
بین نا محرم اسیره
چشم براه یک آشنا مونده
تا کنار اون بمیره
رضا غریب الغربا(ع)
توی مهتاب نگاهش
فقط از شب کینه داره
روی لبهای عطش بارش
نوایی دیرینه داره
می ذاره رو خاکا سرش
با ذکر زهرا مادرش
تک ستاره ی غربت شبهاش
می رسه آخر به دادش
مثل بارونه وقتی می ذاره
سر به دامان جوادش
رضا غریب الغربا(ع)
نگاهش میگه که انگار
غروب غم روبروشه
شده کاری همون زهری
که یک عمری تو گلوشه
حجره شده کرببلا
بالا گرفته روضه ها
چشمه می جوشه زیر پای این
تشنه ای که روضه خونه
این دم آخر از مدینه تا
کربلا داره نشونه
رضا غریب الغربا(ع)
- دوشنبه
- 1
- دی
- 1393
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه