سکوت ِ تیره ی تاریخ سرگردان و حیران بود
زمان خاموش تر در گوشه ی ذهنی پریشان بود
جهالت ذهنِ انسان را چنان بی وقفه پر می کرد
که استدلال هم افتاده در گرداب هذيان بود
خدا یک واژه تاریک و نامفهوم بود وخشک
نماد ِ بت ، امید ِ خانه های بت پرستان بود
سکوتی ممتد و تاریک ،در متنِ زمین می ریخت
گناه و جهل و بُدعت ، سازِ خوش آهنگ ِ شیطان بود
نگاه فصل ها روی زمین خشکیده می روئید
و بذر عشق محروم از صدای پای باران بود
تب ِ بانگ ابابیل از سکوت ِ آسمان بارید
و بعد از آن شروع سالهایی بس خروشان بود
خدا تابید بر روی زمین تا روشنی بخشد
به ذهن ِ تیره ی انسان ، و آن میلاد ِ عرفان بود
خدا از عرش بر بال ِ ملائک مهر را پاشید
شب اعجاز میلاد محمد ، عطف ِ انسان بود
و بر روی زمین کاخ مدائن ها فرو می ریخت
شکوه جشن ِ میلاد محمد، پایکوبان بود
شنیدند آسمانی ها که یک مرد یهودی گفت
بشارت داد موسی ، این شب میلاد پیمان بود
تب ِ آذر گشسب ِ پیر خاموشی گرفت آنگاه
نگاه ِ روشن ِ چشم محمد بود و قرآن بود
شاعر : اکرم بهرامچی
- دوشنبه
- 1
- دی
- 1393
- ساعت
- 14:5
- نوشته شده توسط
- اکرم بهرامچی
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه