یوسف مصر تو رادید و دلش آب افتاد
در پی تو به پس پرده ی محراب افتاد
تا به سرسلسله ی عشق نظر افکندی
از همان دم به زمین پرتوی مهتاب افتاد
پیچش موی تو در پهنه ی چشمانم رفت
تا دلم آمد و در پنجه قلاب افتاد
تا به قند لب خود شهره ی شهرم کردی
می ز چشم و دل هر دیده ی عناب افتاد
تیغ مژگان حسین است به دستان حسن
شکر و صد شکر دلم دست دو قصاب افتاد
تو چه کردی که شدم مست می سجاده
ظلم یا مهر چرا چشم من از خواب افتاد
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- سه شنبه
- 2
- دی
- 1393
- ساعت
- 15:35
- نوشته شده توسط
- خادم
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه