نالهای زندانیام، ایکاش آزادم کنی
من سکوتی تلخ هستم، کاش فریادم کنی
شهر ِ متروکم، پر از کینه، پر از نفرت، ولی
آرزو دارم بیایی عشق آبادم کنی
بی تو من دیماهم ای خورشید! سردم، سرد ِ سرد
باز کن آغوشِ خود را تا که مردادم کنی
آه! تقویمی پر از روزِ وفاتم، عاقبت
میرسد روزی بیایی غرقِ میلادم کنی
از نفسهایت کمی بفرست همراهِ نسیم
تا که شاید این گِلِ ناپخته را آدم کنی
من به یاد ِ تو غزل گفتم به این امید که
هر کجا هستی برای لحظه ای یادم کنی
شاعر : محمد رضا حسین زاده بازرگانی
- یکشنبه
- 14
- دی
- 1393
- ساعت
- 8:10
- نوشته شده توسط
- محمد
ارسال دیدگاه