• پنج شنبه 30 فروردین 03

 محمد فردوسی

مربع ترکیب میلاد حضرت رسول (ص) از محمد فردوسی -( جبرییلی که از او جلوه ی رب می ریزد )

4981
12

جبرئیلی که از او جلوه ی رب می ریزد
به زمین آمده و نقل طرب می ریزد
دارد از نخل خبرهاش رطب می ریزد
خنده از لعل لب «بنت وهب» می ریزد

آمنه ! پرچم توحید برافراشته ای
آفرین ! دست مریزاد ! که گل کاشته ای


پیش گهواره ی خورشید ، قمرها جمع اند
ملک و حور و‌ پری ، جن و بشرها جمع اند
بعد تو شاید و امّا و اگرها جمع اند
وسط بتکده ها باز تبرها جمع اند

ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند
لات و عزی و هبل ، سجده کنان افتادند

یوسف مکّه شدی بس که جمالت زیباست
چه قدر ای پسر آمنه ! خالت زیباست
رحمت واسعه ای ، خلق و خصالت زیباست
چه کسی گفته که زشت است بلالت؟! زیباست

ای که در دلبری از ما ید طولی داری
« آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری »

هدف خلقتی و خواجه ی لولاک شدی
«انمّا» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی
یکی یک دانه ی حق ، محور افلاک شدی
در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی

ما که از باده ی پیغمبری ات مدهوشیم
فقط از جام تولای تو مِی مینوشیم

تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد
از کرمخانه ی تو هیچ زمان کم نرسد
به مقام تو که درک بنی آدم نرسد
پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد

شب معراج ، تو از عرش فراتر رفتی
به ملاقات علی - ساقی کوثر - رفتی

آمدی امر نمایی که امیر است علی
ولی الله وَ مولای غدیر است علی
اوج فتنه برسد باز بصیر است علی
صاحب تیغ دو دم ، شیر دلیر است علی

چه بلایی به سر اهل هنر آورده
ذوالفقارش که دمار از همه در آورده

« اوّل ما خلقَ الله » فقط نور تو بود
حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود
یکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بود
دوستی علی و فاطمه منشور تو بود

ما گرفتار تو و دختر و داماد توایم
تا قیامت همگی نوکر اولاد توایم

پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند
اهل نجران ، همه در کار شما درماندند
نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند
نوه هایت همگی سید و سرور ماندند

ای پیمبر ! چه نیازی به پسرها داری ؟!
صاحب کوثری و حضرت زهرا داری

ای عبای نبوی ! پنج تنت را عشق است
ای اولوالعزم ! علی - بت شکنت - را عشق است
یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است
می نویسم که اویس قرنت را عشق است

برده هوش از سر ما عطر اویس قرنی
حرف من حرف اویس است : تو در قلب منی

زندگی تو که انواع بلاها را داشت
با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت
خم به ابروت نیامد ، لب تو نجوا داشت
صبرت ایّوب نبی را به تعجب وا داشت

بت پرستی که برای تو رجز می خواند
به خدا مال زدن نیست ، خودش می داند

ای که در شدّت غم چهره ی بازی داری
چون مسیحا چه دم روح نوازی داری
تا که چون شیرخدا شیر حجازی داری
به فلانی و فلانی چه نیازی داری ؟!

کوری چشم حسودان زمین خورده و پست
افتخار تو همین بس که کلامت وحی است

عشق تو عاشق بی تاب عمل می آرد
قمر روی تو مهتاب عمل می آرد
خم ابروی تو محراب عمل می آرد
خاک پای تو زر ناب عمل می آرد

همه ی عشق من این است مسلمان توام
عجمی زاده و همشهری سلمان توام

شاعر : محمد فردوسی

شاعر : محمد فردوسی

  • پنج شنبه
  • 18
  • دی
  • 1393
  • ساعت
  • 20:26
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران