خبر دادند ، جمعی ابله و عصیانگر و گمراه
مثال کِرم می جنبند در روی زمین ناگاه
تعجب نیست این جنبیدن ِ پست و حقیر و خوار
که روئیده ست گاهی بر سر ِ دیوار ، مشتی خار
اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد
نمی داند جهانی را علیه خود بلا سازد
نمی داند که مُشت ِ انتقام ِ مسلمین سخت است
نمی داند وجودِ بی وجودش خوار و بدبخت است
که اسلام است مثل ِ استخوانی در گلوی کفر
مسلمان است چون تیر بلا خیزی به سوی کفر
تعفن بوی کفر است و ضلالت رنگ ِ گمراهی
مسیر ِ گمرهان و ابلهان افتاده در چاهی
غذای ذهن ِ پوک ِ مرتدان ِ خفته در مرداب
همیشه لاشه ی مردار بوده در همان گنداب
نباید انتظار ِ نیکی از بطلان و عصیان داشت
که بی شک کافران دارند ترفندی که شیطان داشت
خدا بخشیده بر ذات ِ محمد نعمتی برتر
جهان خم کرده سر را پیش پای پاک پیغمبر
محمد روشنایی بخش تر از آفتاب وماه
زمین و آسمانها از مقام و عزتش آگاه
شعور و معرفت بخشید بر نسل بشر، احمد
به اذن ِ نور قرآن و خدای واحد و سرمد
جمیع کافران چون کاه در آغوش طوفانند
و نا آگاه از خشم و قوانین ِ مسلمانند
حقیرند و اسیر ِ این حقارت ، تا ابد گمراه
و بدبختند و بی مقدار چون جرثومه ای در چاه
اگر زد ابلهی نقشی که خود را بر ملا سازد
نمی داند جهانی را علیه خود بلا سازد
شاعر : اکرم بهرامچی
- دوشنبه
- 29
- دی
- 1393
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- اکرم بهرامچی
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه