سخن عشق کسی کز لبِ ما نشنیده است
بویِ پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است
هر که بوی جگر سوخته ی ما نشنید
بویِ ریحان گلستان وفا نشنیده است
عاشق و شکوه ی معشوق، خدا نپسندد!
در شکست از دل ما سنگ صدا نشنیده است
ساکن مُلکِ رضا شو، که در این اَمن آباد
کسی آواز پر تیرِ قضا نشنیده است
آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد
از خدا هیچ به جز نام خدا نشنیده است
چه قدر گوش به حرف غرض آلود کند؟
بی نیازی که ز اخلاص دعا نشنیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است
گلشن از ناله ی ما یک جگر خونین است
بلبلی نیست که آوازه ی ما نشنیده است
- سه شنبه
- 30
- دی
- 1393
- ساعت
- 7:18
- نوشته شده توسط
- محمد
ارسال دیدگاه