تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد
پس میرود ز پشت سرت سر درآوَرد
با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست
از پا مرا ز داغ برادر درآورد
او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم
با حملهای دمار ز لشگر درآوَرد
تیری که خوردهاست به چشم تو عاقبت
سر از گلوی تشنهی اصغر درآورد
این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست
لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد
زینب دوید قبل هجوم حرامیان
از پای بانوان؛ همه زیور درآورد
پاشیدهتر شوی چو بخواهد حسین؛ گر
حتی همین که تیر ز پیکر درآورد
شاعر : احسان محسنی فر
- چهارشنبه
- 1
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
احسان محسنی فر
ارسال دیدگاه