• جمعه 2 آذر 03


صحنه آخر ... -( غرق خون وقت صحنه ی آخر )

1702
2

غرق خون وقت صحنه ی آخر
بین گودال داشت جان می داد
با نفس های گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان می داد
مادری در میان هق هق و اشک
مشت بر سینه می زد و با درد
یک نگاهش به سمت مقتل بود
یک نگاهش به چهره هایی زرد
آتش از خیمه ها که بالا رفت
روضه خوان داشت نغمه سر می داد
گفت:
او می دوید و من...
انگار
از غمی بی امان خبر می داد
دانه های سفید برف آرام...
مثل یک دسته ی عزا از راه...
آمدند و شدند تسکین...
عطش کودکان ثارالله!
آتش خیمه ها فروکش کرد
دل ولی همچنان تلاطم داشت
مرد قصه میان خون ،اما
گوشه چشمی به سمت مردم داشت
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی می شنید می لرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دست هایش شدید می لرزید
شمر تعزیه بغض کرد و گریست
گفت : لعنت به من اگر که تورا....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت دستم بریده باد آقا
.
.
.
.
.
.
تعزیه ختم شد
همه رفتند
باز اوماند و صحنه ی گودال
بعداز آنکه سکوت جاری شد
ساربان آمد و
.
.
.
زبانم لال
غرق خون وقت صحنه ی آخر
بین گودال داشت جان می داد
با نفس های گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان می داد
مادری در میان هق هق و اشک
مشت بر سینه می زد و با درد
یک نگاهش به سمت مقتل بود
یک نگاهش به چهره هایی زرد
آتش از خیمه ها که بالا رفت
روضه خوان داشت نغمه سر می داد
گفت:
او می دوید و من...
انگار
از غمی بی امان خبر می داد
دانه های سفید برف آرام...
مثل یک دسته ی عزا از راه...
آمدند و شدند تسکین...
عطش کودکان ثارالله!
آتش خیمه ها فروکش کرد
دل ولی همچنان تلاطم داشت
مرد قصه میان خون ،اما
گوشه چشمی به سمت مردم داشت
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی می شنید می لرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دست هایش شدید می لرزید
شمر تعزیه بغض کرد و گریست
گفت : لعنت به من اگر که تورا....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت دستم بریده باد آقا
.
.
.
.
.
.
تعزیه ختم شد
همه رفتند
باز اوماند و صحنه ی گودال
بعداز آنکه سکوت جاری شد
ساربان آمد و
.
.
.
زبانم لال

 

شاعر : محمد جواد الهی پور

  • دوشنبه
  • 6
  • بهمن
  • 1393
  • ساعت
  • 8:30
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران