حج نيمه تمام را بگذارد در مسيري جديد راه افتاد
همه گفتند حاجي احرامش را رها كردو در گناه افتاد
حاجي اما نه آنكه عاشق بود روي معشوق را به ياد آورد...
كعبه يك لحظه رفت از ذهنش تا نگاهش به آن نگاه افتاد
پشت پايش كسي نپاشد آب قصد ترك ديار دارد واي...
مكه از عمق قصه آگاه است كعبه در پرده اي سياه افتاد
آنطرف عده اي به استقبال، حاجي از حج به كربلا آمد
قصه اما به شكل ديگر بود شاعر اينجا به اشتباه افتاد
كربلا بود و رسم خود شاعر غزلي تكه تكه مي خواهد
مثلا از كنار الا لله، قطعه اي مثل لا اله... افتاد
صحبت از يك تن و هزاران تير، صحبت از يك گلو و يك شمشير...
لا اقل كاش قاصدي مي گفت، يوسف اينبار هم به چاه افتاد
حاجي اما هنوز عاشق بود در طوافي كه عشق مي فرمود...
حج خود را تمام و كامل كرد، بر سر نيزه ها به راه افتاد...
شاعر : علی احدی
- دوشنبه
- 6
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 14:59
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علی احدی
ارسال دیدگاه