زندگی یعنی نگاه آشنای مادرم
چشم های خسته اما با صفای مادرم
خاطرات کودکی را لحظه لحظه موبه مو
می شمارم با خیال دلربای مادرم
باد تو شاخه های بید می پیچید ببین
باز هم انگار می آید صدای مادرم
اشک من ،اندوه خواهر ،نان شب
کور کرده بار دیگر اشتهای مادرم
شب دوباره دیر خوابیدم،نمازم شد قضا
باز هم محروم مانده ام از دعای مادرم
جانمازی پهن بود بوی شبنم می گرفت
نیمه شب با گریه های های های مادرم
ای فلک فرصت بده شاید دوباره بشنوم
نغمه های دلنشین لای لای مادرم
عطر مو های سپیدش را به باران داده ام
تا ببارد تا ببارد در هوای مادرم
می روم در کوچه های کوچکی تا بو کنم
از میان خاک جای پای مادرم
کاش می شد حس کنم در سردی شب های تار
زیر کرسی لذت یک جرعه چای مادرم
نیمه جانی در بدن دارم که باید عاقبت
من بمیرم من بمیرم از برای مادرم
هیچ چیزی در جهان هم قیمت مادر نبود
لحظه ای عمر نا قابل فدای مادرم
- سه شنبه
- 29
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 7:5
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه