تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
«الیوم» چه کردی که خرابت شده احمد
«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد
این سلسله عشق به موی تو رسیده
سیب دل عشاق به جوی تو رسیده
این عقل به سر منزل روی تو رسیده
هی گشته و آخر به سبوی تو رسیده
خاتم به تو بالیده که پایان پیامی
هم نقطهی آغازی و هم ختم کلامی
من عاشق آن لحظه که انگشتریت را …
مجنونِ تو وقتی رجز خیبریت را …
دیوانهی آن دم که دمِ حیدریت را …
وحی آمده تا گوشهای از دلبریت را …
دل بردهای از دختر یک دانهی هستی
تا خانهی کوثر شده میخانهی هستی
امشب صد و ده مرتبه دیوانه ترم من
شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من
ساقی! صد و ده مرتبه پیمانه ترم من
مست توام و از همه فرزانه ترم من
در دست نبی دست تو یا دست خدا بود
حق داشت محمد که چنین مست خدا بود
درویش، علی گو شده، دف میزند امشب
در شادی شاهیِّ تو کف میزند امشب
هر نادعلی گو به هدف میزند امشب
زهرا به دلش مُهر نجف میزند امشب
بر گِردِ غدیر آمده تا کعبه بگردد
دور تو حرا آمده با کعبه بگردد
شاعر : قاسم صرافان
- پنج شنبه
- 9
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 2:57
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه