بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند
از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند
انگار قسمت نیست وصل ما دوباره
در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند
اما خیالت تخت هر جایی رسیدم
خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند
حالم بد است اما خدا را شکر در قم
با مهربانی حال زارم را گرفتند
با احترام و عزت و شوکت کمی از
این بار غم هایی که دارم را گرفتند
حتی زمان پر زدن از این قبیله
مردم همه دور مزارم را گرفتند
در شام اما خواهری مضطر چنین گفت:
یارب ببین دار و ندارم را گرفتند
بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است
وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند
نیمی ز معجر سوخت...نیمی را کشیدند
اصلا تمام اعتبارم را گرفتند
در گوش من مانده صدای ذوالجناحش
میگفت: با نیزه سوارم را گرفتند
یک "یادگاری" بود... اما در خرابه
"بنت الحسین" آن یادگارم را گرفتند
شاعر : محمد جواد شیرازی
- جمعه
- 10
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 10:2
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
mosavi