(( و ضاقت الارض و منعت السما ء ))
تنگ است این زمین و شده آسمان بخیل
در حق هم شده ند زمین و زمان بخیل
با اینهمه ستاره شب خاک تیره است
از بسکه بی گدار شده کهکشان بخیل
حتی سحر به گوش زمین دیر می رسد
وقتی شده صدای کریم اذان بخیل
از بس عیان نکرد نهانگاه عشق را
این روزگار حیله گرِ در نهان بخیل ،
از بس تو را ربود و به دنیا نشان نداد
این انتظار یکسره ی بی امان بخیل ،
مردم همه به هستی هم بدگمان شدند
تهمت زدند سخت به هم این و آن : بخیل...
ای نوبهار سبزِ کرامت که می شوند
بی تو درخت و گلشن باغ جنان بخیل ،
اینک ببین که رسم سخاوت درین جهان
مانده به انتظار تو تا پای جان بخیل ! ....
شاعر : سودابه مهیجی
- شنبه
- 11
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه