اگرچه سبز ولی مثل زرد می ماند
بهار بی تو به پاییز سرد می ماند
غبار قلب مرا هیچکس نمی شوید
همیشه آینه مغلوب گَرد می ماند
میان این همه نامرد با صدای درشت
زمانه بر سر تشخیص مرد می ماند
نبرد تن به تنم با هوس شروع شده ست
دلم بدون تو در این نبرد می ماند
که گفته است مرفّه همیشه بی درد است؟
و مستمند در اندوه درد می ماند؟
که گفته است که بالانشین همان بالا
و دوره گرد، همان دوره گرد می ماند؟
تو می رسی و هر آنچه شب است خواهد مُرد
و روز مطلقِ بی زوج و فرد می ماند
...
غزل کنار تو احساس بهتری دارد
بگو بمان... بنشین... برنگرد...! می ماند
شاعر : رضا حاج حسینی
- شنبه
- 11
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 17:15
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رضا حاج حسینی
ارسال دیدگاه