• سه شنبه 18 اردیبهشت 03


شیعه نامه -( از عـلـی گویم که سرآغـاز اوست )

2825
5

از عـلـی گویم که سرآغـاز اوست
دیگـران زشتنـد و تنها نـاز اوست
از عـلـی گفتـن  نیـاز شیعه  است
رکـن واجـب چون نماز شیعه است
از عـلـی گفتـن سرورت  می دهد
وصـف حـال او شعـورت می دهد

ای که هـر دم  دم  ز  مولا  می زنی
هـی بـه سینه سنگ  او  را می زنی
ادعـای  شیعه بـودن  سـاده است
کو کسی که  شیعه ای دل داده است
شیعه یعنی  بـا  تمـام جان و پوست
محو  گشتـن در کمـال ذات دوست
شیعـه خـود را  وقـف  مولا میکند
در نـداری هـا  مـدارا  می کنـد
شیعـه سختـی  را  تحمـل می کند
مشکلـی دارد  تـوسـل  می کنـد
شیعـه خـود را می سپارد دست یار
تـا بمـانـد در امـان در روزگـار
شیعـه راضـی به رضای خالق است
شیعه بی قال وغش است وصادق است
شیعه بیت المـال را باشـد امیــن
مثـل مـولایـش  امیـرالمومنیـن
مدعـی ، ماننــد مـولا  مرد باش
مـردم خـود  را دوای درد  بـاش
دیده بگشـا  و  بـبـیـن اطراف را
دل مـده  مهمـانـی اشــراف را
بـا  فقیران و یـتـیـمـان یار باش
حـرف کمتـر گوی و  مرد کار باش
شیعـه بـاش و  شیعگی  را پیشه کن
لحظه ای  بنشین به خود اندیشه کن
با زبـان  و فعـل بـودن شیعه باش
راه  را بشنـاس  بـعـداً شیعه باش
گرچـه مثـل او شدن باشد  محـال
قطره ای  اندک شـو از بحـر کمال
از علـی درس سبـک بالـی بگیـر
با علـی باش و  علـی واری  بمیـر
دل  تهـی کن  از حضور  غیر دوست
چونکـه دل تنها سـرای عشق اوست
دل  سـرای صحبت از  اغیـار نیست
هر که دم زد  از علـی عمـار نیست
خویش را پابنـد ایـن دنیـا  نکـن
خنـده بر لبخنـد  ایـن دنیا نکـن
مال دنیـا بــی وفـایـی می کند
شیعـه را  اهـل گـدایـی می کند
شیعـه تـا شـد محـو دنیا  کور شد
از مـقــام شیعـه بـودن دور شد
شیعـه ای که کور  باشد  شیعه نیست
از امامـش  دور بـاشد  شیعه نیست
شیعـه یعنـی سـر بلندی در جهان
شیعـه یعنـی افتخــار هر زمـان
شیعـه یعنـی عشق بـازی با علـی
شیعـه یعنـی لا ولـی  الا  علــی
شیعـه باکـی در دلش از دار نیست
دست بـردار از ثـنـای یـار نیست
گـر شـود صـد بـار  با شمشیر تیز
عضـو عضـوش قطعه قطعه ریز ریز
باز لـبـهـا را  ز هـم  وا میـکنـد
عـاشـقـانـه مـدح مولا  می کند
شیعـه هـر دم  می پـرد در  بام او
عشق بـازی می کنـد  بـا  نـام او
شیعـه یعنـی مـالـک و  عمـارها
مـیـثـم تـمـار هـا  بـر دارهـا
شیعـه یعنی حُجر بی سر روی خاک
شیعـه یعنـی  یا علی روحی فداک
می دهـد سـر  را که گردد سر بلند
این بـرایش هست شیریـن تر ز قند
شیعه سـر  را گـر دهـد در راه یار
پس نمی گیـرد  دگــر  از کردگار
شیعـه یعنـی کشتـه راه حسیــن
یـاوران  پـاک  و آگـاه حسیــن
شیعـه یعنی  بی شک  و چون و چرا
گوش جـان دادن  بـه  حرف مقتدا
در طـریـق  او قـدم  بـرداشتـن
جـای پـای مقتـدا  بـگـذاشتـن
شیعـه شیطـان را  هراسان می کند
پیـروی  از امـر قــرآن  می کند
شیعه  با هرکس که عهدی بسته است
عهد خود  را لحظه ای نشکسته است
شیعه  می جـویـد  کمال خویش را
از عـلـی  پرسـد  سوال خویش را
شیعـه می بینـد همیشـه  چـاه را
می شـنـاسـد راه از بــی راه را
شیعـه  یعنـی عشق و ایمان  و عمل
سـر سپـردن شهـد اهلی من عسل
شیعـه می گویـد که خـون  پیکرم
بـاد تـقـدیـم  و فـدای رهبـرم
شیعـه  معنـای  دقیـقش کربلاست
شیعـه بـا کرببــلا  نـام آشناست
آنـکـه بیعت کـرد در خم  غدیـر
بـاز بـایـد پـا نهـد در این مسیر
شیعـه یعنـی از منـا  تـا کربــلا
پلـه پلـه تــا  ملاقــات خــدا
هـر کسـی شد لایق  دیدار دوست
می شود در زنـدگـی عمار دوست
هـر که  می خواهد  ببیند  روی  یار
لیـک بایـد  پا  نهــد  در کوی یار
بایـد از دل بـرکنـد ایـن ننگ را
لـذت دنـیـای رنـگـارنــگ را
حر اگـر حر شد  دلیلش غیرت است
گفتـن لبیـک بـر این  دعوت است
گفتـن لبیـک کـاری سـاده نیست
ترس داردآن کسی که آزاده نیست
مـرد اهـل درد می خواهد  حسین
سـاده گویم  مرد می خواهد حسین
مـرد  میـدانـی حسینی  وار  باش
شک  نکن در دین خود  بیـدار باش
مـرد میـدانـی نمـازت را بخوان
دیـن خود  را  بی سر  و بی ته ندان
پـایـه دیـن خـدا  یـعنـی  نماز
حـاصـل کـربـبـلا   یعنـی نماز
مـی دهـی بـر بـاد اصـل کار را
مـی زنـی بـر سینه سنگ یار  را؟!
هـسـت نـامـوست در  انظار گناه
غـیـرتـت کـو ای رفیق نیمه راه؟
عـشـق یـعـنـی عفت  یاس  علی
غـیـرت چـشـمـان عبـاس علی
گـرچـه  او  را  بـا  عمـود آهنین
کـرد  دشمـن واژگون از صدر زین
بـاز چشمـانش به  سوی خیمه  بود
رو بـه سـوی آبـروی خیمـه  بود
آبـروی خیمـه ها یعنـی حجـاب
خـواهـر مظلـومـه ی او در نقاب
آبـروی خـیـمـه  یعنـی  زینبین
عفت نـامـوس  مـولایـش  حسین
گر چه افتاده است او را هر دو دست
غـیـرت عبـاس مـا  را کشته است
خـواهـرش زینب اسـیـر درد شد
هـمـسـفـر  با فرقه ای نا مرد شد
گـرچـه پـا در عـرصـه ماتم نهاد
مـحـرمانش  را  اگـر از دست داد
خستـگـی را  ارزشـی قایـل نشد
لـحـظـه ای از عفتش غافـل نشد
کـربـلا نـوری است  فـوق  نورها
گـرچـه تاریـک است چشم کورها
کـور را حظـی از این دیدار نیست
شیعـه ای  که  کور شد هشیار نیست
می شـود شمشیـر در دست یزیـد
تیغ بر مولای خود  خواهـد کشیـد
کـربـلا الگــوی  مردان خداست
مـدرس ایـمـان و تقـوا و وفاست
کـودک و  پـیـر و جوانش ارزشند
کـل مـردان  و  زنـانـش ارزشند
حـاصـل آن خون  پاک شیعه است
کـربـلا  زیـن رو ملاک شیعه است
شیعـه در  راه  ولایت  جـاری است
در رگ او خـون غیرت  جاری است
شیعـه  تـمـریـن شهادت  می کند
از امـام خـود حـمـایت  می کند
شیعـه یعنـی  مـرغ آزاد  و  رهـا
«گـه مدینـه مـی رود گـه کربلا»
شیعـه هـرگـز  تن نداده  زیر ننگ
یک پرش سرخ است ویک پرسبز رنگ
بال سرخـش مکتب خـون خداست
شیعـه سـر بـر دار راه کربـلاست
عشـق عاشـورا سعیـدش  می کند
در مسیـر حـق شهیـدش  می کند
بال سبـزش  انـتـظـار  منتـظـر
تـا کـه بـاز آیـد  مرادش از سفر
روز و شب ها بـی قـراری می کند
در فـراق یـار  زاری مـی کـنـد
عـمـر خـود  را  بی شکیبی میکند
در فـراق او  غـریـبـی مـی کند
می کنـد تـاریـخ را هـردم مرور
می شـود آمـاده وقـت  ظـهـور
شیعـه چون دارد  دو  بال خویش را
عـاقبـت بینـد کمــال خویش را

شاعر : حمید ضیاء یزدی

  • یکشنبه
  • 12
  • بهمن
  • 1393
  • ساعت
  • 8:42
  • نوشته شده توسط
  • مسافر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



سعید

پاسخ: شیعه نامه -( از عـلـی گویم که سرآغـاز اوست )
شیر مادرت حلالت خیلی حال کردیم

سه شنبه 21 بهمن 1393ساعت : 20:36

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران