تازه فهمیدم گدا را با دو تا چشم ترش
می بری تا چشمه با حال خراب و مضطرش
آب کوثر را نشانش می دهی و آخرش
می کشانی تا حوالی دو پای دلبرش
بعد از اینکه که گشت پروانه ، میان هرم شمع
می دهی بر باد سرخ کربلا خاکسترش
بوی این خاکستر مجنون کش دیوانه را
کی کنم تشبیه به مشک و گلاب و عنبرش
مثل اینکه من فقط بی بهره ام از لطف تو
سائل بی بهره را..... ای خاک عالم بر سرش....
شوق بوسه از سر و خال و عبا و گونه را
باز هم از من بگیر و ده به از من بهترش
کاش منت بر سر سائل گذارد آید و
پا به چشمانش نهد در لحظه های آخرش
آه را با ناله سودا می کنم هر روز و شب
تا زمانی که دلم افتد کنار دلبرش
هرکه شعر خویش را نذر کسانش می کند
کل این ابیات من نذر علی اکبرش
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 26
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 9:24
- نوشته شده توسط
- خادم
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه