زینبین و حسین پشت حسن
بین بابای خویش و مادرشان
ای فدای تحیر آنها...
چه میآید ای خدا سرشان
حسنش بغض کرده یک گوشه
زینب اما دوان دوان آمد
پسر دیگرش به سر میزد
نالههایی ز آسمان آمد
مادر خوب ما... چهل نامرد
و مغیره همان حوالی بود
من بمیرم که حیدر کرار
وای بر من که در چه حالی بود
بغض یک شوهر زمینخورده
که شکسته غرور زیبایش
تازه این ابتدای غمها بود
وای بر روزگار فردایش
فضه را هِی صدا... نفس میزد
چشمهایش پی علی میگشت
با خجالت به شوهرش فهماند
چادرش گم شده... ولی میگشت
کار بالا گرفت و ای فریاد
بین نامحرمان زمین افتاد
بین گودال، عصر روز دهم
زینب قهرمان زمین افتاد
به تلافیّ آن تحیرشان
مادر قد کمان زمین افتاد...
شاعر:؟؟؟؟
- یکشنبه
- 26
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 9:52
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
علی
حسین کریمی
وبلاگش:
shahidnajjari.blog.ir دوشنبه 27 بهمن 1393ساعت : 17:39