حتی نرنجاند از خودش یک مشت ترسو را
بخشید از روی سخاوت دست و بازو را
تا خاطراتی را نهان سازد بر آن میگشت
پنهان بسازد از برادر زخم پهلو را
خوردند تیغ از او ولی زخم زبان هرگز
اما فراوان طعنه خورد او ظهر عاشورا
وقتی که دیگر هر دو دستش بر زمین افتاد
وقتی که دورش دید صدها گرگ صد رو را
تا صورت نیلی مادر را نبیند او
تقدیر زد بالای چشمش زخم ابرو را
وقتی عمو افتاد گویا دختری کوچک
با ترس زیر معجرش میکرد گیسو را
زینب مروری کرد کل خاطراتی که...
عباس را می دید تا می دید هر سو را
نورٌ علی نوراز دهان آسمان می ریخت
تا او رکاب "ماه بانو" کرد زانو را
یک قبر کوچک! روضه یعنی این:چطور این قبر
جا داده در خود آن قد رعنا و دلجو را؟!
شاعر : محسن کاویانی
- جمعه
- 1
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محسن کاویانی
ارسال دیدگاه