مادری پاک تر ز دریا رفت
همه ی روزهای زیبا رفت
پس از آن اتفاق غم آمد
خنده دیگر ز روی لبها رفت
ماجرا از آنجا شروع شد که
فاطمه اندکی قبل مولا رفت
بود حیدر میان خانه ولی
چادرش روی سر کشید و تنها رفت
بی حیا هیزم آورد و آتشی افروخت
ناگهان ازدحام گشت و دود بالا رفت
لحظه ای بعد مرتضی بشنید
ناله اش سوی عرش اعلا رفت
لگدی خورد سینه اش که سنگین بود
ثلث سادات با همین ضربه یکجا رفت
حامله بود و میخ باعث شد
محسنش پشت در ز دنیا رفت
شدت ضرب و شتم بس که بالا بود
کمتر از نود روز بعد زهرا رفت
شاعر : محسن اوجانی
- یکشنبه
- 10
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 5:39
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محسن اوجانی
ارسال دیدگاه