• سه شنبه 15 آبان 03


شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا(س),(خدايا فاطمه رفته ز دستم)

12193
13

رباعی شهادت حضرت زهرا
خدايا فاطمه رفته ز دستم
ز داغ ماتمش از پا نشستم
به دست بى رمق با اشك ديده
دو چشم نيمه بازش را ببستم

 

دا داند دلم چون گريه مى‏ كرد
به حالم دشت هامون گريه مى ‏كرد
نديدم دست بر پهلو نهان كرد
ولى ديدم كفن خون گريه مى‏ كرد
يا فاطمه روز حشر ستارى كن
دلسوختگان را زكرم يارى كن
ما با همه گفتيم كه با زهرائيم
ليكن تو بيا و آبرو دارى كن
خونمون اين طرفه كجا ميرى بيابيا
چيزى تا خونه نمونده جون بابا راه بيا
ديگه داريم مى‏رسيم اين همه رو خاكا نشين
بذا تا گوشواره تو بردارم از روى زمين
فلك ديدى چه خاكى بر سرم كرد
به طفلى رخت ماتم در برم كرد
الهى بشكند دست مغيره
ميان كوچه ‏ها بى مادرم كرد
خدايا مادرم كى خيزد از بستر دوباره
نمي ‏گويد چرا با من سخن جز با اشاره
نمى‏دانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را كرده مادر با سكوتش پاره پاره
نگويم در ميان خون چرا افتاده مادر
خودم ديدم ميان شعله ‏ها افتاده مادر
خودم ديدم به يك سو گردن بابا رسن بود
به يكسويى به زير دست و پا افتاده مادر

الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
الا اى چاه يارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
ميان كوچه‏ ها با ضرب سيلى
همه دارو ندارم را گرفتند
به ميخ در نوشتم روى ديوار
چو گفتند از ولايت دست بردار
خدايا تا ظهور دولت يار
خودت خط ولايت را نگهدار
گلاب چشم هايش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شكسته قامت مولا از آن رو
كه رنگ چهره زهرا كبود است
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بر من آمد و نشاخت مرا
آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل زهرا سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند

  • چهارشنبه
  • 30
  • فروردین
  • 1391
  • ساعت
  • 5:7
  • نوشته شده توسط
  • جواد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران