من که آن روزِ ستم در پسِ در می رفتم
تا نمایم ز علی دفع خطر می رفتم
****
خون شش ماهۀ من بود که می ریخت به خاک
شد پسر کشته به یاری پدر می رفتم
****
فکر مظلومی تو زنده نگه داشت مرا
پشت در ور نه به همراه پسر می رفتم
****
دست بشکسته چسان اشک تو را پاک کند
کاش پر سوخته با باد سحر می رفتم
****
دگر امروز ز بستر نتوانم برخاست
من که هر روز سر قبر پدر می رفتم
****
خارج از شهر پی ناله چو رفتم گویی
همچو جان از تن مجروح به در می رفتم
(مرحوم قاسم ملکی)
- چهارشنبه
- 30
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه