به نام مادر سادات و مادر پدرش
به نام ام ابیها و مجتبی پسرش
به نام حضرت زهرا و آتش جگرش
به نام معجر خونین و پلک شعله ورش
به نام آنکه به پای ولای تاج سرش
میان آن در و دیوار سوخت بال و پرش
به نام فاطمه آغاز می کنم سخنم
که من اسیر خدا و اسیر پنج تنم
هماندمی که مدینه سرای ماتم شد
ز سرو قامت زهرا دو استخوان کم شد
به نزد کعبه ی چشمان جانشین خدا
نداشت طاقت و یکدفعه از کمر خم شد
درست قصه ی موسی و سامری شده بود
امیر گوشه نشین و صغیر ، اعظم شد
جفا به همسر مولا گذشت از سر حد
شکست شیشه ی عمر علی به ضرب لگد
میان کوچه کنار حسن زمین افتاد
ز روی خاتم دست علی نگین افتاد
دوباره دست حرامی هوای سیلی کرد
به جان مادر سادات خشمگین افتاد
همین که مادرسادات بر جبین افتاد
کنار خوشه ی خود یاد خوشه چین افتاد
علی بیا و مرا تا به خانه ات برسان
بیا و شانه ی من را به شانه ات برسان
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- چهارشنبه
- 13
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 7:13
- نوشته شده توسط
- خادم
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه