اشک در چشم مردد شده و پای نظر می لرزد
حرف رفتن شده و صورت و سر می لرزد
نه فقط خانۀ حیدر متلاطم شده است
لرزه افتاده به افلاک و قمر می لرزد
چقدر ضربه مگر محکم و کاری بوده؟
که هنوز از اثرش چوبه ی در می لرزد
بعد هر ناله ی تو آرزوی مرگ کند
هستی اش در خطر افتاده اگر می لرزد
زینب از گریۀ خود گشت پشیمان وقتی
دید از شدت غم پای پدر می لرزد
حسن از حادثۀ کوچه به خود می پیچد
مادری آه کشد، قلب پسر می لرزد
فاطمه خیره شد و گفت: حسن محکم باش
نازنینم...، پسرم...، مرد مگر می لرزد؟
همه با چشم پر از اشک به هم می گفتند:
کار از کار گذشته است، دگر می لرزد
شاعر : حسین ایزدی
- پنج شنبه
- 14
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 8:32
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه