آتیش فتنه میشه برپا ، حالا کنار عرش اعلی
بین در و دیوار خونه ، افتاده زهرا
با چشمایی در خون نشسته ، میبینه با قلبی شکسته
بردن علی رو سوي مسجد ، با دست بسته
تو کوچۀ غربت ، چشماش شده دریا
یاري نداره حق ، مونده علی تنها
اگر چه مجروحه ، اگر چه بی تابه
غریبی حق رو ، که بر نمی تابه
مادر صبر و استقامت ، کرده توي کوچه قیامت
می مونه زهرا تا پاي جون ، پاي ولایت
نگو که دشمن بی شماره ، ببین که روح اقتداره
آروم نمیشینه اگر چه ، یاري نداره
اومد توي میدون ، با پهلوي زخمی
با چشماي خونبار ، با بازوي زخمی
می مونه با مولا ، تا لحظۀ آخر
خورشید ایثاره ، در یاري رهبر
شاعر : یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 14
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 12:40
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه