سه ماهه مادر ، میون بستر
افتادي و چشام می باره خون ، مثل بابا
عجل وفاتی ، دعاي شبهات
نگو دیگه میخواي بري ، از این دنیا
ندیده چشاي آسمون ، غم اینچنین
چشا از غم تو غرق خون ، دلها غمگین
بعد از اون غروب شده بابا ، خونه نشین
میدونم که طاقت ، نداري این غم رو
می سوزونه اما ، رفتنت عالم رو
پلکاي خسته ات، که نیمه جونه
میزنه این روزا به من ، حرف رفتن
داره شکایت ، از گریۀ تو
مدینه محرم غم تو نیست ، مادر من
دل من شکسته از آهت ، مثل پهلوت
میکشه منو کبوديِ چشم کم سوت
بگو با نگاه زینب از ، راز تابوت
میباره چشمامون ، کنار تو هر شب
مرو مادر میشه ، التماس زینب
شاعر : یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 14
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 14:9
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه