اشک خجالت ، بالاي قبرت
میریزه حالا از چشايِ من ، فاطمه جان
که این امانت، چه جوري برگشت
این غصه میمونه براي من ، فاطمه جان
دیگه کوچه رنگ غم داره ، اي آسمون
دیگه بی سحر میشه شبهام ، اي بینشون
بمیرم که رفتی آخرش ، قامت کمون
هنوزم تو خونه ، میپیچه بوي تو
مگه یادم میره ، زخم پهلوي تو
رفتی و حالا ، شده یا زهرا
کار چشاي نیمه جون من ، اشک افشونی
روز و شب من ، بعد تو اشکه
بگو چیکار کنم با این آه و ، این دلخونی
حال و روز غربت من رو ، کن تماشا
توي شهر بی وفایی ها ، موندم تنها
بی تو اي پناه من! حیدر ، افتاد از پا
شده کار حسین ، بعد تو اشک و آه
قرار ما باشه ، گوشۀ قتلگاه
شاعر : محمدرضا رضایی
- پنج شنبه
- 14
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
محمدرضا رضایی
ارسال دیدگاه