• دوشنبه 3 دی 03

 وحید محمدی

ولی از پا نیفتاده

2388
3

شروع یک غزل باشد ردیفش با نیفتاده
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده

سه ماهی هست که بی جان میان بستر افتاده
ولی لبخند از روی لب زهرا نیفتاده

همینکه دید در را زیر لب آرام می فرمود
که این در با فشار ضربه یک پا نیفتاده

خدا را شکر با اینکه در از لولا جدا گشته
به روی صورتش جای رد لولا نیفتاده

سر پهن و بلندی قد این میخ ها یعنی
که این خانه خطر دارد درش حتی نیفتاده

برای دلخوشی زینبش فرمود خوبم ... آه
ولی فهمید مولا دنده هایش جا نیفتاده

خدا می داند و مولا و در شاهد در آن لحظه
که آیا چادر زهرا به زیر پا نیفتاده؟

صدای در که می آید تکانی می خورد یعنی
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده

شاعر : وحید محمدی

  • یکشنبه
  • 24
  • اسفند
  • 1393
  • ساعت
  • 19:30
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران