شب دراز است، تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هرکسی را که در این بزم مقرب مانده
در مدینه همه از مرگ خدا می گویند
فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده
کینه ی بیعت "خم" بوده و سر ریز شده
جام خشمی که از آن روز لبالب مانده
سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه
شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده
جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین
روی دیوار اگر رد مرکب مانده
شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست
که روی در اثرش "خط مورب" مانده
شاهکار است که تا لحظه ی آخر حتی
گیسوی دخترکان تو مرتب مانده
روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی
که خود "صبر" از این واژه معذب مانده
صبر ارثیه ی زهراست به دخترهایش
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- چهارشنبه
- 5
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 12:34
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه