مادر از زندگی خویش تو بیزار مشو
ای قرار دل من خسته زدلدار مشو
خیز و تا جمع کنم بستر خونین تو را
مرو از هوش دگر خسته وبیمار مشو
فقط از بهر شفا کن تو دعا وپس از این
طالب مرگ خود از خالق دادار مشو
با نگاهت به خدا قلب مرا سوزاندی
اینقدر جان حسن خیره به مسمار مشو
من خودم زیر بغل های تورا می گیرم
تو فقط پیش علی دست به دیوار مشو
حسن جواهری
- دوشنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 21:59
- نوشته شده توسط
- حیدریم
سیدمحمددانش ثانی
من یکی از ذاکرین اباعبدالله می باشم
اگر اجازه میدهیداز شعرتان استفاده نمایم سه شنبه 5 اردیبهشت 1391ساعت : 18:21