قمرش ریخت به هم دید افتاده شبیه پسرش ریخت به هم
تا سپاهش افتاد دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم
خواست جمعش بکند دید او ریخته در دور و برش،ریخت به هم
تا سه شعبه پیچید خورد بر چشمی و چشم دگرش ریخت به هم
سینه اش وقتی که نیزه ای رفته فرو تا جگرش،ریخت به هم
تا که با سر افتاد تیر بیرون زده و پشت سرش ریخت به هم
قسمتی از صورت تا سرش خوردزمین بیشترش ریخت به هم
مادرش آنجا بود پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 23
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 6:53
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه