یک نفر هست پر از سوز، پر از یا زینب
تک و تنهاست و در ناله که تنها زینب
به لبش هست میا،آه میا با زینب
داد از این کوفه از این شهر از اینجا زینب
آه از امروز ولی وای ز فردا زینب
***
آخرین لحظه ی او بود دعا کرد و گریست
ظرف خونین شد و از دست رها کرد و گریست
روی خود را به سوی کرببلا کرد و گریست
داشت با گریه مناجات خدایا زینب
***
عرق شرم من از آمدنت خونین است
ننگ بر کوفه که هر بیعتشان ننگین است
سرم از سنگ شکسته است و سرم پایین است
به من آتش زده اینجا چه کند با زینب
***
دارم امید که کار تو به اینجا نکشد
میکشم داغ تو تا اهل تو آن را نکشد
کار زینب به تماشا،به تماشا نکشد
یا برای سر تو کار به دعوا نکشد
وای از چشم چرانها زینب
***
کوفه آخر ته گودال مرا گیر انداخت
دست گرمی به سویم حرمله هم تیر انداخت
به زمین ضربه ی نامرد کمانگیر انداخت
بعد بر بازوی من حلقه ی حلقه ی زنجیر انداخت
بعد من در ته گودال ،تو آنجا زینب
***
به زمین خوردم و دیدم دیدم به زمین می افتی
می کشی تیر ز پشت،از سر نی می افتی
سر یک شیب تو با زخم جبین می افتی
تکیه بر نیزه دهی تا که مبادا زینب
***
رسمشان است که از آمدنت دم بزنند
بعد با هر دم تو ضربه دمادم بزنند
بعد از آن دوره کنند و همه با هم بزنند
بعد بر دخترکت سیلی محکم بزنند
روی نیزه سر تو،زیر قدمها زینب
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 23
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 6:54
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه