فاطمیه رسید و ، دلم دوباره خونه
این شبا آسمونم ، روضه میخونه
گرفته روضمونو ، حال و هوای بارون
تنگ شده این دل من ، برای بارون
شکر خدا که اومد ، دوباره فاطمیه
اومده باز شبای ، عزای فاطمیه
فاطمی میشه ، سال جدیدم
لباس نومو ، مشکی خریدم
خدا رو شکر این ، شبا رو دیدم
فاطمه جانم
******
روضه ی مادر آورد ، جونمونو روی لب
قصه ی تلخ در شد ، گریز امشب
همون دری که آخر ، میون شعله ها سوخت
میخِ شو رو سینه ی ، مادر ما دوخت
آخرشم در افتاد ، به روی مادر ما
یه جوری افتاد شکست ، پهلوی مادر ما
در و شکستن ، که آخر افتاد
بمیرم اون دم ، که مادر افتاد
برای وقتی ، که با سر افتاد
فاطمه جانم
شاعر : صادق اویسی
- پنج شنبه
- 27
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 6:56
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
صادق اویسی
ارسال دیدگاه