عالم نشست در غم معصوم دیگری
در روضه های غربت محروم دیگری
پا بر زمین کشیدن مسموم دیگری
ملعون دیگری پی مظلوم دیگری
بر سر نشست حال و هوای زیارتش
پر میزنم به سامره پابوس حضرتش
تنهاترین غریب زمانه چه خسته ای
در کاروان سرای گداها نشسته ای
آقا چقدر پیر شدی و شکسته ای
هرشب بیاد مادر خود چشم بسته ای
در سامرا چه میکنی ای ساکن بهشت
حیف از شما کنار حرامیِ بد سرشت
قلبم شکست حرمتتان را عدو شکست
بردند تا شبانه تو را مردمان پست
با طعنه می تعارفتان کرد مرد مست
اینها تمام زیر سر شام و کوفه است
ملعون توان درک شما را نداشته
حیوان هم از محبتتان بهره داشته
حیدر شدی دوباره به کوچه کشاندنت
بودند خود سوار و پیاده دواندنت
با لحن بد و طعنه و دشنام خواندنت
در مجلس شراب مکرر نشاندنت
آقا تو مرد بودی و طاقت نداشتی
هشتاد و چار زن که به دورت نداشتی
هرچند زخم خوردی و آزار دیده ای
اما بگو سه ساله ی تبدار دیده ای؟
سیلی و تازیانه ی اغیار دیده ای؟
ناموس خویش را سر بازار دیده ای؟
سنگی نشست ناخن پایت شکسته شد
راه نفس به سینه تان سخت بسته شد
با پای زخم خورده عجب کار مشکل است
دنبال نیزه ی سر دلدار مشکل است
دیدن زدیده ای که شده تار مشکل است
لکنت زبان گرفتن و گفتار مشکل است
از شام گفتم و به دلم این حواله شد
وقتی گریز روضه ام ازیک سه ساله شد
دختر سه ساله ای که شبیه ستاره بود
قدی نداشت،زخم تنش بی شماره بود
درد سرش به زیر سر گوشواره بود
طفلک حجاب روی سرش پاره پاره بود
بر روی خاک یاد عمو بدر می کشد
از زخم های زجر و سنان زجر میکشد
شاعر : علی اکبر نازک کار
- دوشنبه
- 31
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علی اکبر نازک کار
ارسال دیدگاه