بال و پر سوخته را پا بزنی، می افتد
شکر، چشمت به دل همچو منی می افتد
تو که کوکش نکنی حس نوشتن دارد
مرغ عشق تو ز ساز دهنی می افتد
در یسار عطر دمت گر که دهن باز کند
در یمین آهِ اویس قرنی ، می افتد
بعد منزل نبود در سفر روحانی
عشق تو در دل یار یمنی می افتد
یاد لیلا نکنم من ز جنون می میرم
زخم برداشته در وای خون می میرم
موسی شهر ، عصای تو کجا افتاده؟
کشتی عمر تو در موج بلا افتاده؟
آنقدر زخم ز زنجیر به تن داری که
رد خون تن تو در همه جا افتاده
آن قدر لاغر و کم جثه شدی، ظالم گفت:
مرد عمامه به سر مثل عبا افتاده
باز صد شکر که با اینهمه بیداد و ستم
سر تو روی دو زانوی رضا افتاده
سر تو روی دو زانوی رضا افتاده
کی سر پاک تو در طشت طلا افتاده
مثل یعقوب، تو در کلبه ی احزان ننشین
سر به دیوار نزن ، گوشه زندان ننشین
تو که خود رازق خلقی و جهان در کف توست
روز را منتظر تکه ای از نان ننشین
تو که خود آبروی خاکی و خود بارانی
اینهمه گریه نکن اینهمه حیران ننشین
در دلت شوق وصال است وصال معشوق
پس بیا صبر نکن در پی درمان ننشین
زود برخیز که قلب همه آرام شود
نکند قسمت تو طعنه و دشنام شود
آه.... دشنام..... ببین یاد چه ها افتادم؟!!!
یاد آن حادثه در شام بلا افتادم
عمه ات گفت حسین جان و همه خندیدند
باز یک هفته من از آب و غذا افتادم
زیانحال حضرت زینب (س):
شام تا صبح به پای غم تو آب شدم
حال پیش سرت ای ماه لقا افتادم
من که یاد رخ تو در همه جا افتادم
رسم دنیاست، اگر از تو جدا افتادم
روز را با غم تو شب نکنم می میرم
من به پای سر تو تب نکنم می میرم
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- سه شنبه
- 22
- اردیبهشت
- 1394
- ساعت
- 7:28
- نوشته شده توسط
- خادم الکاظم(ع)
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه