فصل بهار امسال داغی بر جگر دارد
داغ پرستويی که آهنگ سفر دارد
داغ پرستويی که از بی مهری پاييز
صد زخم بی بهبود روی بال و پر دارد
با اينکه کم کم محو شد از خاطرات شهر
اما هنوز از حال همسايه خبر دارد
با دوستان خود چه خواهد کرد در محشر
او که چنين بر دشمنانش هم نظر دارد
قطعن قيامت جلوه ی قد قامت زهراست
وقتی سر خورشيد و دستان قمر دارد
آيات نصر از چشمه ی انگشت او جوشد
حيدر ميان فتح از کوثر سپر دارد
بعد از گذشت ماهی از بيماری مادر
شانه زدن بر موی دختر دردسر دارد
آشفتگی مجتبا اين روزها عادی ست
يک چشم سمت کوچه و چشمی به در دارد
تنها اميد بچه ها اين است تا مادر
از گفتن "عجّل وفاتي" دست بردارد
مجوعه ی درد است اما لحظه ی آخر
دلشوره ی خشکی لبهای پسر دارد…
شاعر : عمار موحد
- شنبه
- 26
- اردیبهشت
- 1394
- ساعت
- 10:55
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
عمار موحد
ارسال دیدگاه