سامرا اى شاهد شبهاى من
خوشه چین خرمن غمهاى من
مرغ دل از خاک تو پر مىکشد
جام کوچ سرخ را سر مىکشد
اینهمه غم که دلم را پر نمود
قامت خورشید را خم کرده بود
گاه رنجور از اسارت مىشدم
شاهد صدها جسارت مىشدم
گاه مىشد از جفاى ناکسان
مىشدم همخانه با درّندگان
مانده خورشید توانم در شفق
نیست در عُمق نگاه من رمق
چار ساله کودکم با چشم زار
مىکشد در سجده هایش انتظار
او پرا ز احساس درد بى کسى است
اشک چشم او پراز دلواپسى است
ساقى یک جرعه آب زمزم است
زخم تشنه بودنم را مرهم است
مثل من که خواندهام او را به بر
فاطمه خوانده است او را پشت در
بر غریبى على مؤمن شده
شاهد جان دادن محسن شده
او کتاب پر ز درد فاطمه است
یوسف صحرا نوردِ فاطمه است
انتقام فاطمه در خشم اوست
ذوالفقار مرتضا در چشم اوست
او بود احیاگر قرآن و حج
شیعیان اَلصّبر مِفْتاحُ الْفَرَج
- دوشنبه
- 3
- اسفند
- 1388
- ساعت
- 19:38
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه