در آتشِ مهجوری،می سوزم و می سازم
با درد وغمِ دوری، می سوزم و می سازم
شمعِ شبِ تنهایم،از عشقِ تو رسوایم
چون عاشقِ رنجوری، می سوزم و می سازم
با دیده ی پر شبنم،در شهـرِ سیاهِ غـم
از غُصّه ی بی نوری، می سوزم و می سازم
مانندِ جوان مُرده،چون لاله ی پژمرده
بِنشسته لبِ گوری، می سوزم و می سازم
شرمنده ام از کارم،از چشمِ گـنهکارم
پنهانی و مستوری، می سوزم و می سازم
والایی و من پستم،بر دامن تو دستم
چون وصله ی ناجوری، می سوزم و می سازم
شاعر : حمیدرضا گلرخی
- دوشنبه
- 18
- خرداد
- 1394
- ساعت
- 11:7
- نوشته شده توسط
- رضا
- شاعر:
-
حمیدرضا گلرخی
ارسال دیدگاه