سینه ی آسمان ، پر شد از آه و درد و غم
با دل مرتضی ، قامت کوفه گشته خم
با دلی خون و دیده تر می کند بر سما نظر
گوید امشب خدا مرا دیگر از این زمین ببر
« واغریبا واویلتا »
پیر مردی غریب ، پای افطار دختری
با نگاهی عجیب ، می کند یاد همسری
سفره ای ساده ، بی ریا قطعه ای نان ، کمی نمک
لحظه ای کم نکرده از خاطرات غم فدک
« واغریبا واویلتا »
از در خانه تا ، قتلگه می رود علی
نیمه شب زائر ، فاطمه می شود علی
شعله زد جبرییل حق بر دل زینب و حسن
تیغ مسموم کینه خورد روی راس اباالحسن
« واغریبا واویلتا »
« نوحه زمینه بستر »
بستری یار من ، نور قلب شکسته ام
دیده وا کن ببین ، در کنارت نشسته ام
صحن چشمان من پر آب سقف امید من خراب
التماس مرا ببین بر سوالم بده جواب
« واغریبا واویلتا »
پشت خانه پر از ، کاسه ی شیر کودکان
تشنه ی دست تو ، کن نوازش ای آسمان
کوچه ها منتظر که تو نان و خرما بیاوری
بر یتیمان کوفیان هم پدر هم که مادری
« واغریبا واویلتا »
خیمه زد بغض غم ، با نوای طبیب تو
گوئیا می شود ، بسته چشم غریب تو
در وصیت به مجتبی گفتی از شاه کربلا
گفتی از دست بسته در کوفه و شام پر بلا
« واغریبا واویلتا »
شاعر : محمد مبشری
- پنج شنبه
- 18
- تیر
- 1394
- ساعت
- 7:7
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه