• پنج شنبه 1 آذر 03


اشعار ولادت امام حسن مجتبي(عليه السلام) -( وقتي كه خدا خويش گرفتار حسن شد )

1736
2

وقتي كه خدا خويش گرفتار حسن شد
خلقت همه يكباره خريدار حسن شد
جايي كه شود خالق ما عاشق مخلوق
اينجاست كه دل عاشق و بيمار حسن شد
دانيد كه مجنونيِ مجنون ز كجا بود
آنروز كه اولايق ديدار حسن شد
پرسند كجا يوسف كنعان شده عاشق
آنروز كه خود راهي بازار حسن شد
موساي نبي هر چه به كف داشت ز اعجاز
از ناحية نام گهر بار حسن شد
عيسي اگرش بود دم گرم مسيحا
خود زنده ز يك غمزة دل بار حسن شد
آتش به خليل است اگر بَرد و سلامت
يكدم متوسل سوي انوار حسن شد
از بسكه هلال رمضان زلف شكن بود
كامل شد و آئينة رخسار حسن شد
عباس اگر هست علمدار برادر
ديده است كه ارباب ، علمدار حسن شد
انگار دوباره مُتجلّا شده حيدر
زهراست كه مادر شد و بابا شده حيدر
انبوهِ ملك آمده از عرش تماشا
گويند كه اين يوسف زهراست خدايا!
اين قامت رعنا ،به خدا بُرده به مادر
اين هيبت زيبا بخدا بُرده به بابا
خاضع تر از اين طفل كه ديده است به گهوار
از لحظة اول بكند سجده به يكتا
گيسوي مُجعّد به رويش ريخته تا گوش
چشم سِيهَش بُرده دل از حضرت طاها
اين گونة هموار و اين چشم گشاده
ديوانه كند هركه شود شاهد آقا
لعل لب او بوسه گهِ ناب پيمبر
اين خال سياه است همان لؤلؤ لالا
خوشروتر از اين ماه نديد است سماوات
او اَحسن خلق است و تبارك و تعالي
آيات و روايات مؤيد به ولايش
دوم وليِ خلق امامِ همه دنيا
او اصل صلات است و صلات است به او فرع
هرجا كه اصول است فروع است مقفّا
با هركه دلش غرق تمناست بگوييد
واللهِ حسن يوسف زهراست بگوييد
بي مهر حسن هيچ دودنيا نمي ارزد
بي روي حسن وعدة عقبا نمي ارزد
بي محضر او دل نَبَرد رشك به جنّات
بي حب حسن جنت اعلا نمي ارزد
افطار محبّين همه از لعل لب اوست
ورنه رطب و آب گوارا نمي ارزد
بي حب حسن صوم وصلات است معطّل
يك عمر عبادت به مصلا نمي ارزد
دردي كه شفا يافتة دست حسن نيست
يكذره دم گرم مسيحا نمي ارزد
هركس حسني بود حسيني شود آخر
بي طاعت او آیت عظما نمي ارزد
صلح حسني جنگ حسيني است بوالله
بي فهم و بصيرت سپه ما نمي ارزد
تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد
ورنه همة عمر ، تقلّا نمي ارزد
بايست ادا كرد همه حق امامان
بي نام حسن خطبة غرّا نمي ارزد
گيريم كه نار آمد و با نور در افتاد
((با هادي دين هركه درافتاد ور افتاد))
تا مدح و ثنا ، فاصله بگذار بماند
در وصف حسن گفتنِ اسرار بماند
ما اين همه گفتيم ولي يار غريب است
آن غربت و تنهاييِ بسيار بماند
سرلشگرِ بي لشگرِ اسلام حسن بود
در معركه شد بي كس و بي يار بماند
يك عمر كشيد از غم آن كوچه ز دل ،آه
خونِ جگر و زهر شرربار بماند
با چاه ،علي درد دلِ خويش بيان داشت
امّا حسنش با دلِ خونبار بماند
گفتيم كه كوفي نشويم ، آه از اين درد
افسوس ،حسن مانده و مختار ،بماند
يك كار براي دلِ دلدار نكرديم
با روي سیه وعدة ديدار بماند
طاقت كه نداريم اقلّاً به خود آئيم
رَهدار كه داريم اقلّاً به خود آئيم

  • سه شنبه
  • 13
  • مرداد
  • 1394
  • ساعت
  • 15:38
  • نوشته شده توسط
  • سائل

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران