تورا در ابتدا از حال بردند
سپس با نیزه در گودال بردند
همین که سر جدا شد از تن تو
ز پای دخترکت خلخال بردند
مانند مادرم چقدر می خورم زمین
تو خورده ای زمین من اگر می خورم زمین
تو بی کسم شدی و منم بی کست شدم
از تل ت را ندیدم و دلواپست شدم
مانند دختران تو طاقت نداشتم
گفتی نیا به جان تو طاقت نداشتم
بی سر مباش و بی سر و سامان مکن مرا
حالا که اومدم تو پشیمان مکن مرا
با دیدن تو چنگ به مویم زدم حسین
بالا سرتو کاش نمی امدم حسین
پنجاه سال خواهری ام را چه می کنی
احساس های مادری ام را چه می کنی
وقتی که پیکر تو زمین گیر نیزه هاست
زینب تمام زندگی اش زیر نیزه است
خواهر بمیرد اه دگر دست و پا نزن
تنگ است جا مادرمان را صدا نزن
بر سر کشتن عزیز رسول
همه بستند عهد و پیمان را
می شکستند زیر مشت و لگد
یک به یک دنده ها و دندان را
- شنبه
- 24
- مرداد
- 1394
- ساعت
- 18:7
- نوشته شده توسط
- دلاور
ارسال دیدگاه