اگر شوری به سر دارم ، وگر چشمان تر دارم
غزالی خسته ام اما به دل شوق سفر دارم
مرا از خود نرنجانی که من محتاج محتاجم
بریدم از همه، تنها به دستانت نظر دارم
قلم مژگان و کاغذ دل ، مرکب آب چشمانم
میان صحن هر دیده، هزاران نامه بر دارم
تو مثل من هزاران دل ، و من تنها تو را دارم
تو داراتر ز من هستی ، ولی من بیشتر دارم
تو در ملک سلیمانی و من مورم به دربارت
نباشد نان به دندانم ، زبانی نوحه گر دارم
به شب خیزی چشمانت قسم در جوع صیادم
ندارم میل یک دانه فقط میل سحر دارد
مدال ،الماس و زر ، زیور ، نخواهم چون چو یک پیچک
به سر از جنس موهایت بلورین تاج سر دارم
شتاب باد هو هویت ، چه با من کرده که اینک
شکسته بالم و حال عقاب تیز پر دارم
مرا مشهد بود دام و مرا بامت بود دانه
بجای دانه بر منقار خود شهد و شکر دارم
بکش ما را به تیغ تیز ابروی جنون خیزت
به قد گنبد زردت جگر دارم جگر دارم
گدای درگه خود را نرانی از در لطفت
به جز دستان پر مهر تو امیدی مگر دارم
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- چهارشنبه
- 4
- شهریور
- 1394
- ساعت
- 15:59
- نوشته شده توسط
- خادم الرضا (ع)
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه