خوش درخشیدن در این ویران نمی آید به ما
عشقِ ناشی گشته از ایمان نمی آید به ما
او گُــنه بخشید و ما همواره شیطانی شدیم
گفته بودم جانِ من غُفران نمی آید به ما
درد را وقتی مداوا میکنی غافل تریم
درد روزی کن خدا ... درمان نمی اید به ما
خواستیم عارف شویم اما چو بی دینان شدیم
پُشتِ خود بر قبله کُن عرفان نمی آید به ما
پاک بودیم و به ناپاکان بسی تهمت زدیم
پاک بودن در چنین دوران نمی آید به ما
خنده هامان تیرِ مسمومند و خلقُ اللّه هدف
خنده بس کن صورتی خندان نمی آید به ما
زیر باران سهمِ ما آشفتگی باشد مدام
عاشقی در زیرِ این باران نمی آید به ما
گر دهد ما را کسی تعریف، غافل میشویم
لطفی از سویِ هواداران نمی آید به ما
رفته ای تا غیبتت ما را کمی آدم کند
جانِ بابایت بیا هِـجران نمی آید به ما
شاعر : سیروس بداغی
- جمعه
- 6
- شهریور
- 1394
- ساعت
- 9:46
- نوشته شده توسط
- سیروس بداغی
- شاعر:
-
سیروس بداغی
ارسال دیدگاه