مادر ببین که دختر مأمون چه کار کرد
قلبم چو دانه دانه ی سرخ انار کرد
من پای خود ز سوز عطش بر زمین زدم
درو وا کرد دید از پاشنه ی مبارک خون جاری شد، اونقدر پاشنه ی مبارکو به زمین کشید، یکی و سراغ دارم اونقدر پاشنه رو زمین کشید، هی گفت عمو جان عمو جان، نه یکی دیگه هم هست، همون کسی که بابا اومد بغلش کرد علی اکبرم.....
من پای خود ز سوز عطش بر زمین زدم
او هم به پایکوبی خود افتخار کرد
من از شراره ی جگرم ناله می زدم
او می شنید و خنده ی دیوانه وار کرد
- پنج شنبه
- 19
- شهریور
- 1394
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- مجید قنبری
ارسال دیدگاه