شد مدتی کز تو خبر ندارم
جز فکر تو ، فکری به سر ندارم
فخر تو بس که خادم الحسینی
من هم جزین فخر دگر ندارم
بنشسته ام د راه انتظارت
یک دم نظر زین راه بر ندارم
عباس من عباس من کجایی؟
صبر و توان ، زین بیشتر ندارم
من ره نشین وادی بقیعم
آن طایرم ، که بال و پر ندارم
جز خواب تو ، خواب دگر نبینم
جز یاد تو شب تا سحر ندارم
چشمم ز بسکه بر تو زار بگریست
دیگر به دیده اشک تر ندارم
ای عمر من برگ و برم تو بودی
من آن شجر که برگ و بر ندارم
دیگر امید بازگشتنت را
ای جان مادر زین سفر ندارم
فرق تو و عمود آهنینی؟
من باور این قول و خبر ندارم
با من مگوئید این خبر ، خدا را
در زندگی جز او ثمر ندارم
مردم مرا ام البنین مخوانید
حالا که من دیگر پسر ندارم
(حسان)
منبع:هیئت انصار الحسین
- شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 5:10
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه