برا چی عمه زینب نمی گیره دعاهام
چرا دیگه دوباره نمی رسم به بابام
قلبم داره تیر میکشه تنگه لبخندشه
کاشکی بابا بیاد باز مهمونم بشه
اگه چشمام به دره بابای من سفره
آرزومه که بیاد و منم ببره
یه دعایی کن برا دخترت
نفسم گرفت مثل مادرت
******
نگاهاشون بابایی میگیره جونمونو
به ما می دن با طعنه نونای خشکشونو
هر شب تو سجده و دعا میخوام مرگ از خدا
می خونم با خودم عمو جونم بیا
خدا می دونه بابا خیلی سخته برا ما
باشیم بین شامیا شبیه کنیزا
یه دعایی کن برا دخترت
نفسم گرفت مثل مادرت
شاعر : محسن طالبی پور
- شنبه
- 11
- مهر
- 1394
- ساعت
- 13:36
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محسن طالبی پور
ارسال دیدگاه