عد از چهل غروب بلا ، یک کاروان رسیده حالا
اون باغ یاس که رفته سفر ، برگشته مثل لاله چرا؟
قافله از دیار ستم ، به کربلا رسیده
اما با صورتایی کبود ، با قدهایی خمیده
لبریزِ از تب اومده ، هر جونی بر لب اومده
یک کاروان نیمهجون ، همراهِ زینب اومده
******
از غم نمونده بینصیبی ، با اشک و آه و بیشکیبی
زینب کنار قبر حسین ، میخونه روضهی غریبی
از نگاه پریشون من ، چه غمها که میخونی
بوده سر تو همراه من ، غصههامو میدونی
از شام و کوفه یا حسین ، دارم غمای بیکرون
برگشتم اما سربلند ، برگشتم اما قد کمون
- شنبه
- 11
- مهر
- 1394
- ساعت
- 14:47
- نوشته شده توسط
- مجید قنبری
ارسال دیدگاه